گواه تاریخ؛ رفیق صفر انصاری، خاطره ای از زندان اوین
پس از یورش به حزب توده ایران در سال ۱۳۲۷ در ماجرای ترور شاه به همراه تنی چند از کادرهای برجستهٔ حزبی در ترکمن صحرا به جلای وطن و مهاجرت به جمهوری ترکمنستان شوروی مجبور شده بود، پس از پیروزی انقلاب ۵۷ بدون لحظه ای درنگ به ایران بازگشت و به منظور ادامه مبارزه در راه آزادی و عدالت اجتماعی به زادگاهش ترکمن صحرا شتافت.
رفیق انصاری در دوران مهاجرت در آکادمی علوم ترکمنستان در بخش زبان و ادبیات ترکمن به کار اشتغال داشت و به موازات آن در مقام استاد ادبیات از جمله در دانشگاه عشق آباد پایتخت جمهوری ترکمنستان (شوروی) تدریس می کرد او در پلنوم هفدهم حزب” در سال ۱۳۵۹ به عضویت کمیته مرکزی حزب توده ایران درآمد و تا زمان دستگیری در هجوم رژیم ولایی در اردیبهشت ماه ۱۳۶۲ به طور خستگی ناپذیر فعالیت کرد و در راه تحقق هدفهای مردمی و عدالت جویانه حزب توده ایران از هیچ کوششی فروگذار نکرد.
اولین روزهای تابستان ۱۳۶۳ در هوای دم کرده بندی از بندهای زندان اوین” که مجال تنفس از انبوه زندانیان بند می ربود پای سخن زنده یاد رفیق صفر انصاری از پیش کسوت های حزب توده ایران در خطه ترکمن صحراء نشسته بودیم . او هر روز و بر حسب امکان کلاسهایی برای آموزش زبان فارسی و همچنین طرح مبحث هایی از “ماتریالیسم تاریخی برای جوانان هم بندش تدارک می دید که البته نیز همواره با پخش نوارهای به اصطلاح “اعتراف”های زندانی ها از گروه ها و سازمانهای مختلف ،سیاسی قربانیان شکنجه های رژیم یا پخش تکراری سخنرانیهای رهبر جمهوری اسلامی و روضه خوانی ها با صداهایی ناهنجار یا به قول معروف انکر الاصوات” یا هجوم توابها به هم رزمان سابقشان با کتک زدن و فحاشی کردن به آنان به بهانه شنیدن به اصطلاح خودشان سخنان “الحادی” رفیق دانشمند ما انصاری با ایجاد ناآرامی به عمد از سوی زندانبانها این کلاسها به طریقی به هم زده می شدند.
رفيق صفر انصاری انسانی بود ،فرهیخته، فروتن و بزرگ منش و در پایداری بر اصول حزبی قاطع و جدی. او که پس از یورش به حزب توده ایران در سال ۱۳۲۷ در ماجرای ترور شاه به همراه تنی چند از کادرهای برجستهٔ حزبی در ترکمن صحرا به جلای وطن و مهاجرت به جمهوری ترکمنستان شوروی مجبور شده بود، پس از پیروزی انقلاب ۵۷ بدون لحظه ای درنگ به ایران بازگشت و به منظور ادامه مبارزه در راه آزادی و عدالت اجتماعی به زادگاهش ترکمن صحرا شتافت.
رفیق انصاری در دوران مهاجرت در آکادمی علوم ترکمنستان در بخش زبان و ادبیات ترکمن به کار اشتغال داشت و به موازات آن در مقام استاد ادبیات از جمله) در زمینه شاهنامه فردوسی در دانشگاه عشق آباد پایتخت جمهوری ترکمنستان (شوروی) تدریس می کرد او در پلنوم هفدهم حزب” در سال ۱۳۵۹ به عضویت کمیته مرکزی حزب توده ایران درآمد و تا زمان دستگیری در هجوم رژیم ولایی در اردیبهشت ماه ۱۳۶۲ به طور خستگی ناپذیر فعالیت کرد و در راه تحقق هدفهای مردمی و عدالت جویانه حزب توده ایران از هیچ کوششی فروگذار نکرد.
در آن روز مورد اشاره در بالا نیز رفیق انصاری با پشتکار و جدیت همیشگی اش مبحثی از ماتریالیسم تاریخی” را به چند تن از رفقای جوان آموزش میداد که سخنش به ناگاه با صدای گوش خراش بلندگوی زندان بریده شد. گوینده این بار اعلام کرد به اصطلاح خودشان اعترافها و اعلام برائت رفیق احسان طبری از سوسیالیسم و حزب توده ایران را پخش میکند. صدایی که پس از آن شنیده شد، صدایی آ آشنا بود که قلب هر انسان شریفی را می آزرد ،بله صدای همیشه دلنشین، ولی این بار درهم شکسته رفیق احسان طبری که نه تنها امید به آینده روشن و اعتقادات عمیق خود به سوسیالیسم و عدالت اجتماعی را انکار میکرد بلکه حتی ،خودش آن انسان شریف و
زندگی گهربارش را نیز نفی می.کرد به یکباره سکوتی مرگبار بند زندان را فرا گرفت ،زندانیان در فضایی که با این انکارها با ناباوری و ناامیدی مملو و تیره تر شده بود با سکوتی تلخ به
یکدیگر نظر می دوختند. انگار که عاجزانه به دنبال همدلی راه جویی و راه نمایی ای می گردند که به ناگاه رفیق انصاری با رفتاری که هرگز در او سراغ و از او انتظار نداشتیم قهقهای بلند سر داد. رفیق انصاری آن چنان بی مهابا میخندید که طنین سرزنده خنده اش بر صدای ناهنجار بلندگوی زندان غلبه کرد در این لحظه دیگر کسی به آن به اصطلاح ” اعترافهای رفیق طبری توجهی نداشت. همه حواسمان مجذوب قهقه های شیرین رفیق انصاری شده بود. برخی با ترس و در سکوت و برخی دیگر با امید و شوقی پنهان به آن صحنه مینگریستند منتظر شنیدن پاسخی بودیم که چرا رفیق انصاری در این جو ناامیدی و شکست، با این شکل غریب می خندد؟ رفیق پرسید حتماً از خود میپرسید که چرا می خندم؟ و ما با تکان سر سؤال رفیق انصاری را تصدیق کردیم. او پس به آرامی پاسخ داد ،ببینید کسانی که برای پاشیدن خاک به چشم مردم و بذر ناامیدی در جان شما جوانان این صحنه سازی را کرده اند رفیق مان احسان طبری را از نزدیک نمی شناسند. شما هم شاید او را از نزدیک نشناسید. ولی من و
امثال منی که با او زندگی کرده ایم و با او و خصائل انسانی اش آشنا هستیم او را خوب میشناسیم و به حقانیت او باور داریم. من نمی خواهم در اینجا در مورد این شخصیت برجسته ادبی، علمی و فرهنگی ایران چیزی .بگویم تاریخ در مورد او قضاوت خواهد کرد. ولی دلم میخواهد خاطره ای از رفیق طبری را برایتان نقل کنم تا بدانید که من امروز به چه دلیل با شنیدن این به اصطلاح اعترافات وی از بلندگوهای زندان، جز از ته دل خندیدن پاسخی نمیبینم
رفیق صفر انصاری در ادامه نقل :کرد سالها پیش از انقلاب بهمن بود از عشق آباد به لایپزیک محل زندگی رفیق طبری رفته بودم. در اتاق نشیمن غرق گفتگو درباره موضوعات گوناگون سیاسی بودیم که زنگ در خانه صدا کرد. آذر ،خانم همسر رفیق طبری که تا آن هنگام مشغول پذیرایی از ما بود در خانه را باز کرد فردی را که از جایی که نشسته بودم نمیتوانستم ببینمش با صدایی بلند و خشن به زبان روسی سخن میگفت آذر خانم رفیق طبری را صدا کرد و گفت این آقا آمده و باز دارد داد میزند. بیا تکلیفش را روشن کن و بگو دیگر مزاحم ما نشود! رفیق طبری از جای برخاست و به سوی در شتافت. در اتاق پذیرایی را هم پشت سرش بست.
گفتگویی مبهم به همراه فریادهایی با صدای آن فرد به گوش می رسید که نمی توانستم دلیلش را بدانم دقایقی بعد، آن هیاهو به پایان رسید، در خانه با صدایی مهیب بسته شد، و رفیق طبری با صورتی سرخ به اتاق نشیمن بازگشت در مقابلم نشست. از اتفاقی که در حضور من رخ داده بود شرم زده مینمود. از من پوزش خواست در چهره اش حالت غربی میدیدم، گویی راهی جز پاسخگویی به سؤالهای بر زبان نیامده من برایش باقی نمانده چندان که خود را موظف میداند از خود در مقابل دشنام های آن فرد دفاع کند. شاید هم به دنبال کسی بود تا سفره دل را در برابرش باز کند یا شانه ای بجوید برای گریستن. رفیق طبری فرزانه ای بود فروتن و بسیار حساس که انگار این جهان با ناهنجاری هایش برایش تنگ می نمود. سالها که بود رفیق احسان طبری با انستیتوی مارکسیسم لنینیسم اتحاد جماهیر شوروی در مسکو همکاری میکرد و از اعضای اصلی هیئت داوران در انتخاب دریافت کنندگان نشان لنین” عرصه فلسفه مارکسیستی و جهان بینی کمونیستی، یعنی بزرگ ترین جایزه سالانه آن انستیتو بود. آن فرد که آن روز به دیدار رفیق طبری آمده بود نیز یکی از کاندیداهای دریافت نشان” لنین” در آن سال بود. از میان پنج نفر هیئت داوران در این ،خصوص تنها این رفیق طبری بود که تز ارائه شده از سوی آن فرد را به صورت علمی رد کرده و به همین دلیل مانع دریافت نشان لنین به او شده بود. دیگر اعضای هیئت داوران که در ابتدا رأی مثبت داده بودند نیز پس از مطالعه گزارش رفیق طبری از وی پیروی کرده و فرد مورد نظر را مستحق دریافت نشان” لنین” در آن سال ندانسته بودند. به این ترتیب آن فرد که تا آن زمان هیچگونه رابطه و آشنایی با رفیق نداشت با رجوع به خانه او سعی میکرد با برخوردی ناخوشایند در نظر رفیق را نسبت به تز خود تغییر دهد. رفیق انصاری در ادامه یادآوری این دیدار گفت: بله، من این خاطره را تنها به این دلیل برایتان نقل کردم که بدانید احسان طبری کیست و از چه مقامی در سطح جهانی برخوردار است. از او خاطرات دیگری نیز دارم که همگی گواه دانش گسترده فلسفی و علمی او هستند. او فقط به مردم ایران تعلق ندارد. او فرهیخته ای است که در عرصه فلسفه و جهان بینی سوسیالیستی در جهان امروزمان بیمانند است. حالا این موجودات که نام خود را انسان می نهند فکر میکنند با شکستن جسم و جان این دانشمند بزرگ ایرانی با توسل به شکنجه های ضد انسانی قادر خواهند بود او را از ما بگیرند. غرق در گفتار رفیق صفر انصاری بعضی سنگین گلویم را می فشرد. چشمانم از اشک پر شده بودند. بسیاری از رفقا هم میگریستند که رفیق ادامه داد : آیا گالیله را می شناسید؟
من در اینجا تشابه زیادی میبینم ببینید، گالیله یک مهندس و فیزیکدان ایتالیایی اهل پیزا بود که حالا دیگر به پدر اخترشناسی مدرن مشهور شده است او بر پایه رصد آسمان با تلسکوپی که خود ساخته بود و بر مبنای تحقیقات علمی به این که نتیجه رسیده بود بر خلاف اعتقاد کلیسای کاتولیک این خورشید نیست که به دور کره زمین می چرخد، بلکه زمین است که به دور خورشید میگردد او در دادگاه تفتیش عقاید قرون وسطا به همین دلیل نیز محکوم شده بود و اگر توبه نمیکرد به احتمال زیاد زنده زنده در آتش سوزانده میشد. او برای رهایی از سوختن در آتش با بیان این جملهها توبه کرد در هفتادمین سال زندگی ام در برابر شما اربابان دین و دنیا زانو زده ام و در حالی که کتاب مقدس را در آغوش میفشارم، اعلام می کنم که ادعایم بر چرخش زمین به گرد خورشید از مستی بوده و سراسر اشتباه و دروغ است.
رفیق انصاری در ادامه صحبتش :گفت حالا خودتان قضاوت کنید! چه کسی در گذر از تاریخ پیروز میدان شده است؟ گالیله یا کلیسای کاتولیک قرون وسطا؟ و من با اطمینان می گویم که در آینده ای نه چندان ،دور، تاریخ گواه به حقانیت رفیق احسان طبری و حزب ما خواهد داد او سپس با صدایی رسا ما را به استقامت فراخواند و گفت بلند شوید! اشکهایتان را پاک کنید امروز دیگر کلاس درس تعطیل است ما امروز ورزش میکنیم و قدرتمان را با این حرکت جمعی به معرض نمایش میگذاریم و با خواندن این بیت از رفیقمان احسان طبری با امید به آینده ای بهتر لبخند میزنیم
زیباتر از جهان امید ای دوست در عالم وجود، جهانی نیست هر عرصه را بهار و خزانی ،هست در عرصه امید خزانی نیست
اشک هامان را از چشمان زدودیم و برخاستیم. نزدیک به چهل سال از آن روز میگذرد و سخنان گهربار رفیق انصاری همچنان در گوشم زنگ میزنند از فراز و نشیب راه آگاهم میکند، امید می دهند و راهم مینمایانند زنده یاد صفر انصاری که در دوران زندان بینایی چشمهایش را از دست داده بود پس از آزادی در شرایطی سخت در روستای کمش تپه ” بدرود حیات گفت.
یاد رفیق صفر انصاری گرامی و راهش پر رهرو باد!
مانیj
منبع: مجله “بسوی آینده” ش 4
تنظیم برای سایت: آ.گلی